روانشناسی

مقالات خود شناسی / روانشناسی /

روانشناسی

مقالات خود شناسی / روانشناسی /

اسکیزوفرنی

اسکیزوفرنیا و اختلالات وابسته به آن با نشانه‌هاى سایکوتیک مثل هذیان و توهم مشخص مى‌شوند: شدت این اختلالات گوناگون است. در اسکیزوفرنیا، بیمار نشانه‌هاى مایکوتیکى و اختلال عملکرد دارد. در اختلالت هذیانی، بمیار هذیان‌هایى را تجربه مى‌کند اما هیچ اثرى از توهم یا سایر نشانه‌هاى مشخصه اسکیزوفرنیا وجود ندارد. اسکیزوفرنیا با سیر هر چند متغیر، اما غالباً مزمن و عود‌کننده خود، نوعى بیمارى مشخصاً ناتوان‌کننده به‌شمار مى‌رود. این بیمارى به‌صورت سندرم حاد و مزمن بروز مى‌کند. ویژگى‌هاى شایع سندرم حاد: توهم، عقاید گزند و آسیب، محرومیت اجتماعی، اختلال در عملکرد شغلى و عقیده کاذب مورد ارجاع قرار گرفتن و در سندرم مزمن نشانه‌ها به صورت: کاهش فعالیت، فقدان سائق دورى از اجتماع، آپاتى هیجانی، اختلال تفکر مى‌باشد.

چه چیزهایی "جذابیت" را از ما می‌گیرد؟

ویژگی‌ها و رفتارهایی وجود دارند که در صورت عدم رعایت آن‌ها از میزان جذابیت و تاثیرگذاری شما کاسته خواهد شد. نکات زیر را بخوانید تا در صورت امکان بتوانید آن‌ها را کنار بگذارید.


کمبود خواب


هر زمانی که از خوابمان می‌زنیم، بی‌اختیار از جذابیتمان نزد دیگران کم خواهد شد. پژوهشگران در سال 2010 از افرادی که شب قبل از پژوهش حداقل هشت ساعت خوابیده بودند، عکس گرفت و آن‌ها را با عکس کسانی که 31 ساعت نخوابیده بودند مقایسه کرد.

 

شرکت‌کنندگان دیگر آن مطالعه عکس‌های هر دو گروه را بر اساس معیارهای متفاوت ارزیابی کردند. افراد دچار کمبود خواب نه تنها (طبیعتاً) خسته به نظر می‌رسیدند، بلکه جذابیت کمتر، سلامت کمتر و ناراحتی بیشتری برای شرکت کنندگانِ ارزیاب داشتند.

  ادامه مطلب ...

افسردگی، سقوط به دنیای زیرین و پذیرش مرگ است

در دیای امروز پدیده افسردگی چنان شیوع و گسترش یافته است که از لحاظ روان شناختی به یکی از معضلات اجتماعی دوران معاصر و به یکی از خطرناک ترین آن ها تبدیل شده است. از آغاز انقلاب صنعتی به بعد، شاهد رشد سرطان گونه این پدیده هستیم. همان طور که در ادامه خواهیم دید، این پدیده ساز و کار روانی است که از همان آغاز پیدایش گونه انسان و شکل گیری روان او کارکرد داشته است.با شکوفایی نظام سرمایه داری و تغییر و دگرگونی ارزش های حاکم، انسان مدرن به طور فزاینده ای از روح و روان خود و از طبیعی بودنش دورتر و به فردی بیگانه از خود تبدیل شده است.


انسان امروزی از فطرت خود فاصله گرفته و دیگر نمی داند کیست و واقعا چه می خواهد. انسان امروزی به یک ابزار، به چرخ دنده ای ناچیز در این دستگاه عظیم تولید ثروت و قدرت تبدیل شده است. انسان امروزی هرآن از انسانیت خود دورتر می شود. رفاقت جای خود را به رقابت به عنوان یک ارزش داده است. نگاه ما به انسان ها به نگاهی صرفا ابزاری تبدیل شده است. 

انسان ها پلکان هایی شده اند که ما برای بالا رفتن از هرم ثروت و قدرت باید بر آن ها پا بگذاریم. در دنیای سرد منطق و عقلانیت صرف فرهنگ حاکم، جایی برای عشق، جایی برای عواطف گرم و انسانی نیست. رسیدن هرچه بیشتر به دستاوردهای بیرونی و کسب ثروت و قدرت به ارزشی بی چون و چرا تبدیل شده است.


در این فرهنگ ثروت و قدرت نه به منظور پاسخ گویی و رفع نیازهای انسان، بلکه خود به هدف زندگی تبدیل شده است. ثروت برای ثروت، قدرت برای قدرت. آن جمله معروف را به یاد داشته باشیم که می گوید، جایی که عشق نیست قدرت خلا را پر می کند. این مقطع تقریبا با میان سالی و بحران های خاص آن است.علی رغم موفقیت های بیرونی و دست یافتن به جایگاه اجتماعی، احساس تهی بودن، پوچی و فقدان معنا، سبب بحران می شود که آن را بحران میان سالی می نامیم. دستگاه روانی انسان با استفاده از ساز و کار افسردگی کاری می کند که به دنیای درون برویم و معنای از دست رفته را بازیابیم.برای این منظور ابتدا باید آن تاخت و تازی که در دنیای بیرون داشتیم فروکش کند. باید ارزش ها و اولویت هایی که تاکنون به ما القا شده بود مورد شک و تردید و ارزیابی مجدد قرار گیرد. باید زرق و برق دنیای بیرون و خواسته ها و انتظارات حاکم رنگ ببازند تا فرصتی پیدا کنیم برای پرداختن به دنیای درون و یافتن خود گمشده مان و معنای از دست رفته. افسردگی این کار را برای ما انجام می دهد. 


می توان افسردگی ها و همچنین مرگ قریب الوقوع را آیین تشرف به دنیای زیرین دانست. افسردگی ما را به دنیای زیرین می برد تا هر توانایی و بالقوه گی را که برای ادامه بقا و زندگی نو به آن نیازمند بوده و از آن بی خبر بوده ایم را چونان «شاتره آبی» از ژرفای اقیانوس ناخودآگاه بچینیم و با خود بالا بیاوریم. هر آنچه برای شدن نیاز داریم در دنیای زیرین وجود دارد.


آریانا استاسینوپولوس، اسطوره شناس یونانی، در توصیف دنیای زیرین و رب النوع حاکم بر آن چنین می گوید: نام دیگر هادس، پلوتو بود که در زبان یونانی به معنای ثروت و مال است. نماد ثروت نامرئی این رب النوع، شاخی بود که در دست نگه می داشت و انواع میوه ها و سبزیجات و جواهرات و طلا و نقره در حال سرریزشدن از آن بود. هنگامی که در روزهای تاریک زندگی مان مانند افسردگی ها، اضطراب ها، بالاآوردن های عاطفی و غم و اندوه به دنیای زیرین می رویم، هادس در کنار ماست. با پایین رفتن در قلمرو هادس، قدرت و روشنایی و نوشدگی را با خود به بالا می آوریم.


هادس هم نام رب النوع دنیای زیرین است و هم نام قلمرویی که او بر آن فرمانروایی می کند. فضای دنیای زیرین را می توان از یک نظر با حال و هوای افسردگی مقایسه کرد؛ تاریکی، سردی و سیاهی، دنیای که در آن همه چیز خاکستری است و حتی ادراک از رنگ و سرزندگی هم وجود ندارد.روان شناسان به این حال و هوا افسردگی عمیق می گویند و عرفا نام شب های تاریک روح بر آن می نهند. در این حال و هوا ارتباط انسان با واقعیت روزمره قطع می شود و شخص نمی تواند روشنایی زندگی راحساس یا تحمل کند. معمولا تنها و گوشه نشین می شود و به آنچه در دنیا می گذرد اهمیت نمی دهد. نظافت شخصی یا تغذیه مناسب برایش بی معناست. حرکت می کند، راه می رود، لباس می پوشد ولی نشانی از زنده بودن و سرزندگی و انرژی حیاتی در او به چشم نمی خورد.افسردگی یک ساز و کار خودتنظیمی روان است. وقتی زندگی ما بنا به هر علتی از تعادل خارج می شود، روان به منظور ادامه بقای ما و از طریق ساز و کار افسردگی، ما را به دنیای زیرین می فرستد تا آنچه را برای نو شدن و از سر گرفتن زندگی به آن نیاز داریم از ژرفای روح با خود به بالا بیاوریم.


دنیای زیرین و حال و هوای افسردگی را می توان خلائی آبستن تولید دوباره دانست. هرچند در دوره افسردگی ممکن است زندگی بیرونی ما ساکن و تهی به نظر بیاید ولی کار درونی به طور گسترده و شدید در حال انجام است. انسانی نو در در رحم دنیای زیرین در حال شکل گیری و متولدشدن است. اینجاست که نقش روان کاو و مشاور اهمیت می یابد. 


کار روان کاوی باید علی القاعده آشنایی کافی با هزارتوی پرپیچ و خم و گاه پرمخاطره دنیای زیرین داشته باشند. کار ایشان راهنمایی افراد افسرده در این هزارتو و کمک به تحلیل و تفسیر درست پیام های ضمیر ناخودآگاه (با استفاده از تحلیل رویاها و روش تجسم فعال) و نیز کمک به خروج سالم و به موقع از دنیای زیرین و ورود شایسته به دنیای بیرون و بهره مندی مناسب از توانایی های کسب شده است.قلمرو دنیای زیرین قلمروی ناخودآگاه شخصی و ناخودآگاه جمعی است. ما در آنجا افکار و عواطف سرکوب شده و هر آنچه بیش از حد دردناک یا غیرقابل قبول و شرم آور بوده است را نگه داشته ایم تا در دنیای بالا. در دنیای بیرون دیده نشود.


همچنین شخصیت واقعی ما در آنجا زنده زنده دفن شده است. ما در بسیاری از موارد کهن الگویی غالب خود را به علت عدم همنوایی با ارزش های فرهنگ حاکم و به سبب نیازی که برای پذیرفته شدن در جامعه پدرسالار و نیل به دستاوردهای دنیای بیرون داریم، در دنیای زیرین دفن کرده ایم. این ها جنبه هایی از شخصیت ما هستند که تا به آگاهی درنیایند و زندگی نشوند، هرگز به تمامیت نخواهیم رسید و هرگز نخواهیم توانست پازل هزار تکه و پراکنده روان خود را کامل کنیم.از سوی دیگر اشتیاق هایی که هرگز تحقق نیافته اند و امکاناتی که در تاریکی مانده اند، تماما در ناخودآگاه قرار دارند. در دنیای زیرین ناخودآگاه جمعی، هرچیزی که تاکنون وجود داشته است و هر چیزی که امکان تصور آن می رود، وجود دارد و همان طور که گفته شد هر آنچه برای شدن به آن نیاز داریم، در آنجا نهفته است. 


بخش ناخودآگاه جمعی دنیای زیرین حوزه امکانات است. حوزه بالقوگی ها یا کهن الگوهایی است که بسته به مورد چنانچه به آگاهی درآیند و به آن ها انرژی داده شود جان می گیرند و ما را در راه رشد روانی و فرایند تفرد گامی به پیش می برند و برای مقابله با دشواری ها و چالش های پیش رو توانمند می کنند. رفتن به دنیای زیرین در برخی از موارد خودخواسته و داوطلبانه است. به عنوان مثال روانکاوان، روان شناسان، روان پزشکان و مشاوران به منظور آشنایی با این قلمرو و راه های پرپیچ و خم و امکانات موجود در آن، پا به دنیای زیرین می گذارند. آن ها باید با امکانات و بالقوگی های موجود در ناخودآگاه و با راه های ورود و خروج کم خطرتر این قلمرو آشنا باشند تا بتوانند مددجویان را به نحوی شایسته راهنمایی کنند. ولی افراد در بیشتر مواقع سقوطی ناخواسته و دردناک به دنیای زیرین دارند. از «مرگ» می توان به عنوان مهم ترین عامل این سقوط نام برد: مرگ یک رابطه، مرگ حالتی از بودن، مرگ یک قصد، مرگ یک امید بیا معنا می تواند شخص را به آن سرزمین سرد و تاریک ببرد. 


زمانی هم که به مرگ جسمانی یا به احتمال آن می اندیشیم، این فکر نیز تجربه ای است که انسان را به دنیای زیرین می برد. احتمالا همه ما چندین نمونه از موارد فوق را تجربه کرده ایم. با این حال ذکر چند مثال موضوع را روشن تر می کند. زوجی را در نظر بگیرید که رابطه صمیمانه عاطفی و عاشقانه شان بعد از مدتی و بنا به هر دلیلی به جدایی منجر می شود. 


گاهی افسردگی ناشی از این جدایی به جدی است که بدون کمک تخصصی قادر به ادامه زندگی نخواهندبود یا کسی که پس از سی- چهل سال اشتغال در یک منصب و صرف تمام انرژی روانی خود فقط در آن راستا، ناگهان حکم بازنشستگی اش را روی میز می گذارند. اگر او نتواند خود را مطابق با شرایط تازه وفق دهد، اگر نتواند در جایگاه یک بازنشسته افق تازه ای برای زندگی خود ترسیم کند، اگر نتواند جنبه های دیگر شخصیت خود را رشد دهد و از امکانات و فرصت های تازه ای که دوران بازنشستگی در اختیارش می گذارد، برای اعتلا و شور و نشاط بخشیدن به زندگی اش بهره جوید، چه بسا این خلا و فقدان معنا او را به ورطه نیستی بکشاند. 

همچنین کسی که هویت و ارزش خود را با موفقیت و پیروزی یکسان تلقی می کند. چنانچه در مبارزه ای شکست بخورد این شکست ناقوس مرگ را برای برخورد قهرمان گونه او به صدا درخواهد آورد. در این مورد مثال غم انگیزی که گهگاه در مطبوعات هم بازتاب می یابد خودکشی معدودی از داوطلبان ورود به دانشگاه است که علی رغم شاگرد ممتاز بودن در دوران دبیرستان و کوشش فراوانشان برای ورود به دانشگاه، در امتحان کنکور ناکام می شوند و در برابر انتظارات و توقعات خانواده و اطرافیان و حتی خودشان احساس شرمساری می کنند یا زنی را در نظر بگیرید که پس از 50 سال زندگی زناشویی مشترک، شریک زندگی خود را از دست می دهد.


او که در طول این سال ها نقشی جز خانه داری و همسر خوب بودن ایفا نکرده است اکنون با چالش عظیم تامین معاش و مشکلات زندگی در یک جامعه بی رحم و خشک و منطقی رو به روست. پس برای ادامه زندگی و بقا یا باید سایر جنبه های شخصیت خود را بیاید و آن ها را رشد دهد و مهارت های لازم را بیاموزد و یا این عجز و درماندگی او را دچار افسردگی حاد می کند و به قعر دنیای زیرین فرو می غلطاند. این موضوع در مورد زنی که خود را صرفا یک «مادر» می داند و جز مادربودن هویت دیگری برای خود قائل نیست، به همین ترتیب صادق است.


هستند مادران ناآگاهی که مانع رشد و استقلال فرزندان خود می شوند، که مبادا نقش مادری را که هویت خود را صرفا با آن تعریف کرده اند، از دست بدهند و در نتیجه به هیچ تبدیل شوند؛ و نیز هنگامی که ما قربانی جریانی می شویم، به این می ماند که به ما تجاوز شده باشد. کسی که به او تجاوز شده یا حقوقش پایمال شده است، بی آنکه خود بخواهد به دنیای زیرین می افتد.

پیام افسردگی پذیرش مرگ است. تا مرگ را نپذیریم (مرگ یک رابطه، مرگ حالتی از بودن)، تا تغییر را نپذیریم، امکان زندگی کردن نخواهیم داشت. باید نگاهمان به افسردگی را تغییر دهیم و به آن ارج نهیم. ما افسرده می شویم که به دنیای زیرین برویم و از مواهب و هدایای آن بهره مند شویم.


از شاخه فراوانی هادس آنچه را که نیاز است برداریم و با خود به دنیای بالا بیاوریم. ما برای نو شدن و تولد دوباره به دنیای زیرین می رویم، برای دوباره زاده شدن از رحم ناخودآگاه، ما مانند جنین در رحم ناخودآگاه تغذیه می کنیم و آماده تولد و ورود مجدد به دنیای بیرون می شویم. ولی همان طور که ماندن جنین در رحم مادر بیش از نه ماه و اندی خطر مرگ در پی دارد، ماندن منفعلانه و بیش از حد نیاز در دنیای زیرین و قطع رابطه طولانی مدت با دنیای بیرون نیز برای ما عواقب بدی در پی دارد.


باید در تمام مدت اقامت در دنیای زیرین هشیار باشیم که معضل چیست و چرا آنجاییم و در جست و جوی چه هستیم. در این طی طریق روان کاو و مشاور می تواند به عنوان راهنمای ما در دنیای زیرین نقشی بسزا ایفا کند. افسردگی شدت و ضعف متفاوت و دلایل مختلف دارد. حتی اگر هم دلیل افسردگی دو نفر یکسان باشد. مثلا مرگ یک رابطه، به علت متفاوت بودن تاریخچه و شرایط زندگی آن ها و تفاوت در سنخ شخصیتی ایشان، راهکارها یکسان نخواهدبود؛ بنابراین راهکار باید از درون ناخودآگاه فرد مورد نظر متبلور شود نه اینکه روان کاو و مشاور نسخه ای آماده و از قبل پیچیده شده به دست او بدهد. 


همان طور که گفتیم افسردگی درجات متفاوت دارد. بخشی از زندگی روزمره فرورفتن های جزیی در دنیای زیرین است. این زمانی است که می گوییم، امروز یک چیزیم میشه، یا امروز زیاد رو فرم نیستم... این یعنی افسرده هستم. ولی این یک افسردگی جزیی است که همه ما بارها و بارها آن را تجربه کرده ایم و به محض اینکه موضوعی توجه ما را جلب کند، این حالت از میان می رود. ولی در افسردگی های شدیدتر شخص احساس می کند برای همیشه در این وضعیت می ماند و دیگر هرگز روشنایی روز را نخواهد دید و دیگر هرگز شور و شوق زندگی را تجربه نخواهد کرد. یک بی زمانی و بی مکانی ابدی و آکنده از تاریکی و سیاهی، یک دنیای سرد و خاکستری رنگ.در افسردگی های حاد شخص فرودی به دنیای زیرین ندارد. بلکه در آن سقوط می کند. او فاقد توان مشاهده و خوشه چینی از آن گنجینه سرشار است. او حتی نمی داند چرا آنجاست و چه می خواهد.

با کمک روان کاو و شاید با تجویز موقت دارو بتواند توان مشاهده و انتخاب را بازیابد. در غیر این صورت در آن دنیای تاریک گرفتار خواهدشد و شاید به مردن به عنوان تنها راه حل و راه خروج از آن شرایط طاقت فرسا بیندیشد. در این گونه موارد نقش روان کار و مشاور اهمیت فوق العاده ای دارد، هم برای بازیافتن قوه ادراک و مشاهده مددجو و هم برای راهنمایی او در این هزارتوی مخاطره آمیز.در هر حال و در کل سقوط به دنیای زیرین ناخودآگاه را می توان سقوطی فرخنده دانست؛ زیرا با نگرش درست به مقوله افسردگی، نتیجه آن می تواند به تولدی دوباره، به انسانی نو با توانایی های تازه منجر و سبب رستگاری شود.سخن آخر اینکه به سبب مشابهت افسردگی با درون گرایی، هستند کسانی که افراد درون گرا را را اشخاص افسرده اشتباه می گیرند و به همان سیاق با آن ها رفتار می کنند. غافل از اینکه با این کار به آنان آسیب وارد می کنند. درون گرایی یک سنخ شخصیتی است، نه یک مورد آسیب شناختی.


اتوبار و باربری کاج

اتوبار کاج متشکل از بهترین و زبده ترین کارگران و پرسنل باربری و با به خدمت گرفتن ناوگان باربری مجهز و مدرن

زنان حسود و حساس در مقابل مردان خونسرد!

زن و مرد تحت تاثیر جنسیت، به گونه ای متفاوت از یکدیگر، رفتار می کنند. 

 یکی از عمیق ترین این تفاوت ها، تفاوت در شیوه ارتباط برقرار کردن زن و مرد با دیگران است. در مورد این که چرا این تفاوت ها وجوددارد، نظریه های مختلف مطرح شده که در این مطلب از آن ها صرف نظر کرده ایم. در این مقاله بیشتر می خواهیم بدانیم که دقیقا باید حواستان به کدام تفاوت های ارتباطی باشد. 


1- تفاوت های ارتباطی 

 

میل به پیوندجویی زنانه ، اقتدارطلبی مردانه 

 

برای زن ها ارتباط برقرار کردن با دیگران همه چیز است و برای مردها حفظ استقلال و اقتدارشان در زندگی و در روابط شان با دیگران، اصل اساسی است. روان شناس ها به این ویژگی زن ها، که خیلی بیشتر به ارتباط با دیگران اهمیت می دهند، میل به «پیوندجویی» می گویند، پیوندجویی زنان به شکل های مختلفی خودش را نشان می دهد، از جمله در ارتباط برقرار کردن بیشتر با خانواده پدری و وقت بیشتر گذراندن با دوستان صمیمی خود. همچنین زن ها به خاطر ویژگی پیوندجویی معمولا مرزهای گسترده تری با دیگران دارند و تعداد کسانی که مسائل خصوصی شان را به آن ها می گویند، بیشتر است. 

 

در مقابل، احساس قدرت داشتن و تکیه گاه بودن، دو مولفه برجسته از مردانگی یک مرد است و یک مرد واقعی را در زندگی شان و مهم تر از همه در ارتباطاتش معنا می کند. مردان بنا به ذاتشان اقتدارطلب هستند و این روحیه اقتدارطلبی آن ها، دقیقا همان ویژگی مقبول و جذاب برای خانم هاست. مردها از ابتدای کودکی یاد می گیرند که رقابت طلب باشند تا موفق شوند، چون هورمون تستوسترون یا هورمون مردانه، آن ها را برای این رقابت جویی آمده می کند. 

 

البته این رقابت جویی گاهی به پرخاشگری در ارتباطات منجر می شود. رقابت طلبی مردان در روابط مخصوصا در روابطشان با همسر، خود را به شکل نصیحت پذیر نبودن و راه حل دادن سریع برای تصمیم گیری در مشکلات نشان می دهد. 

 

یکی از دعواهای اساسی همسران، که در آن زن به رازدار نبودن و مرد به سنگدل بودن متهم می شود، دقیقا از همین تفاوت سرچشمه می گیرد. 

 

2- تفاوت های احساسی 

 

عاطفی بودن زنانه، عقلانی بودن مردانه 

 

زن ها عاطفی تر از مردها هستند. این یک باور عمومی است که اتفاقا پایه های علمی هم دارد. محققان می گویند مردها می توانند جنبه های عقلانی و احساسی یک ماجرا را از هم جدا کنند، اما زن ها حتی در یک بحث منطقی زود احساساتی می شوند، برای همین احتمالا خیلی از مردها تعجب می کنند که چرا وقتی یک بحث منطقی را با همسرشان پیش می برند، آن ها ناگهان احساساتی می شوند. البته در مقابل، خانم ها هم از این که مردها حتی در یک بحث احساسی می توانند خونسردی خودشان را حفظ کنند و با منطبق خودشان پیش بروند، تعجب می کنند. 


3- تفاوت مهارت های کلامی 

 

خوش صحبتی زنانه، سکوت مردانه 

 

مردان معمولا از این شکایت دارند که همسرانشان خیلی حرف می زنند. روان شناسان هم موافقند که زن ها و مردها هم در میزان صحبت کردن و هم در شیوه صحبت کردن با هم فرق دارند. گذشته از میزان حرف زدن، مشکلاتی که تفاوت نحوه حرف زدن خانم ها با آقایان ایجاد می کند، به شکل های متفاوتی از جمله در توصیف های بلندبالای خانم ها در شرح اتفاقاتی که در طول روز برای آن ها پی می آید، غیرمستقیم حرف زدن و با ابهام صحبت کردن و مبالغه زیاد در مورد یک پیشامد خود را نشان می دهد. 

 

در مقابل مردها کم حرف تر از زن ها هستند. این را هم عامه مردم قبول دارند و هم تحقیق های روان شناسان آن را ثابت کرده است. چیزی که مهم تر است، شیوه متفاوت حرف زدن مردهاست که موضوع دعواهای بسیاری بین زن ها و شوهرها هم هست. این شکل های متفاوت حرف زدن مردان در تلگرافی و تیتروار حرف زدن آن ها، صریح و روشن حرف زدن مردان در صحبت کردن و امر و فرمایشی صحبت کردن مردان خود را نشان می دهد. 

 

سبک بیان زن ها و مردها نیز با هم فرق می کنند. مردها حرفشان را شفاف و بدون کنایه و ابهام می زنند، اما زن ها غیرمستقیم می خواهند، منظورشان را برسانند. یونگ، روان شناسان مشهور در یکی از سمینارهایش گفته است وقتی یک مرد می خواهد صحبت کند از «الف» مستقیما به «ب» می سد. اما اگر یک زن بخواهد در مورد «ب» صحبت کند، از «الف» به «پ» می پرد و بعد به «دال» و بعد به «ز» و آن قدر این تارهای معنایی را به هم می تند که گاهی خودش در تارهایی که بافته گرفتار می شود. همه این ها به همان پیوندجویی و عاطفی بودن زن ها مربوط است. زن ها به خاطر عاطفی بودنشان بیشتر از اغراق در جمله هایشان استفاده می کنند. 

 

4- تفاوت در مهارت های غیرکلامی 

 

شهود زنانه، کج بودن دوزاری مردانه 

 

زن ها و مردها زیان بدن متفاوتی دارند، زن ها توانایی کشف نشانه های زبان بدن دیگران را دارند. چیزی که روان شناس ها به آن می گویند «رمزگشایی». زن ها بیشتر از مردان می توانند از حالت صورت و بدن کسی بفهمند که چه منظور یا احساسی دارد. مردها در این مورد خیلی ضعیف تر عمل می کنند. آن ها کمتر از زن ها از روی چهره به قصد یا احساس پشت آن مطلع می شوند.درواقع اصطلاح شمّ زنانه از همین تفاوت گرفته شده است. 


5- تفاوت در ارتباطات عاطفی 

 

حسادت و حساسیت زنانه، خونسردی مردانه 

 

زنان دوست دارند آخرین کسی باشند که به قلب شوهرشان وارد می شوند. بعد از آن هم به هر وسیله ممکن در را پشت سرشان می بندند و نمی گذارند کسی وارد حریم زندگی آن ها شود. حتی از اولین لحظه آشنا شدن برای یک زن مهم این است که آیا این مرد تا آخر عمر به من وفادار خواهد ماند یا نه؟ انحصارطلبی زن ها آن قدر قوی است که حتی می تواند باعث اضطرابی دائمی و ترس از خیانت شوهرشان شود. 

 

در مقابل، حساسیت مردان در روابط کمتر است و نوع آن با حساسیت زنانه متفاوت است. آقایان می توانند جنبه های عاطفی و عقلانی یک موضوع را از هم جدا کنند، اما برای خانم ها همه چیز نسبتا عاطفی است؛ به این معنا که خانم ها احساساتشان را در خیلی از چیزها دخالت می دهند و در تصمیم گیری های خود به آن ها توجه می کنند، اما آقایان می توانند خیلی جاها احساساتشان را کنترل کنند.

103 نکته برای اینکه شاد زندگی کنید

چند سالتان است؟ فکر می کنید چند سال دیگر زندگی می کنید؟ در این چند سال که برای خودتان متصور هستید، قصد دارید چه جوری زندگی می کنید؟ حالتان خوب است؟ شاد هستید؟ از آینده چه تصوری دارید؟ کجا هستید؟ آدم شادی هستید یا یک گوشه نشسته اید و زانوی غم بغل کرده اید؟ برای این چند سال، سهم غم و شادی تان از زندگی چقدر است؟ تا امروز چطور زندگی کرده اید؟ چقدر شاد هستید و شادی چه سهمی در زندگی و لحظه های شما دارد و... تا دلتان بخواهد می توان درباره شادی و ردی که روی زندگی تان گذاشته، سوال پرسید.

شادی ای که می تواند حالتان را بهتر کند؛ اما این شادی چگونه به دست می آید و چگونه می توان آن را به کار گرفت؟ اگر شادی دغدغه امروز شماست، ما برای شما 103 نکته داریم که با رعایت آن ها می توانید هم شادتر زندگی کنید و هم از زندگی تان راضی باشید.


1- وقتی با کسی درباره موضوع مهمی حرف می زنید و طرف مقابل نمی گذارد شما نظرتان را بدهید و رگباری و بدون اعتنا به شما حرف می زند، زمانی که احساس می کنید باید نظرتان را بگویید، با یک  کلمه معذرت خواهی جلوی حرف زدن او را بگیرید و نظرتان را بگویید.


2- بدون هیچ توقع پاداشت و تشکری برای کسی جز خودتان کاری انجام بدهید. مثلا برای زن صاحب خانه یک روسری گل گلی بخرید.

3- هر روز برای خودتان یک لیست قدردانی بنویسید. مثلا از دوستتان تشکر کنید که بدون هیچ بهانه ای با شما به سینما می آید و فیلم هایی را که دوست ندارد، با شما تماشا می کند.


4- هر روز تمرین کششی انجام بدهید، حتی اگر دو دقیقه باشد.


5- روزی چند دقیقه تنها باشید. حتی برای پنج دقیقه به مغزتان استراحت بدهید و در یک اتاق دربسته یا یک محیط خلوت بنشینید و به چیزی فکر نکنید.


6- از بدگویی نفستان خلاص شوید. گاهی نفستان می خواهد شما را از مردم جدا کند؛ به او این اجازه را ندهید.


7- هر روز یک نوشته مثبت بخوانید. حالا خیلی هم طولانی نباشد که وقتتان را بگیرد. در حد یک پاراگراف کافی است.


8- وقتتان را به خواندن مطالب چرند و بی معنی و غیرعلمی و ناراحت کننده و خبرهای بد نگذرانید.


9- هر روز حداقل چنددقیقه ای برای خانواده وقت بگذارید. اگر از خانواده دور هستید، به مادر و پدرتان زنگ بزنید یا با پیغام حال خواهر و برادرتان را بپرسید.


10- هر روز چنددقیقه پیاده روی کنید.


11- در روز چند دقیقه با نزدیک ترین و صمیمی ترین دوست زندگی تان وقت بگذرانید یا حداقل چند دقیقه تلفنی صحبت کنید.


12- جزییات خیلی هم مهم نیست. مثلا اگر یک شب نخ دندان نکشیدید تا صبح به خاطرش عذاب وجدان نداشته باشید.


13- به شایعات توجه نکنید. قدیمی ها می گفتند اگر دنبال شایعه بروید، نصف عمرتان به هیچ و پوچ می گذرد.


14- داشته هایتان را بپذیرید. تلاش کردن همیشه خوب است اما گاهی اوقات برای به دست آوردن یکسری چیزهای جدید باید از بعضی دل مشغولی هایتان بگذرید که ممکن است باعث ناراحتی تان شود.


15- کتاب، وبلاگ، مقاله، شعر و... بخوانید که تا حالا نخواندهاید.


16- روزنامه بخوانید و در صفحه ای که دوست داشتید، جمله ای را که دوست داشتید، بنویسید. مثلا بنویسید امروز چه روز خوبی بود.


17- برای هر کاری که در روز انجام می دهید شور و اشتیاق داشته باشید. اگر مجبور به انجام دادن کاری هستید هم آن را با اشتیاق و علاقه انجام بدهید تا کم کم به کار محبوب شما تبدیل شود. اگر نشد پس بهتر است که آن کار را برای همیشه کنار بگذارید.


18- غذای سالم و تا جایی که امکان دارد، تازه بخورید. غذای از شب مانده و پر از چربی و مواد نگه دارنده را فراموش کنید.


19- به دیگران کمک کنید و انتظار این را که کمکتان جبران شود، فراموش کنید. کمک کردن بدون توقع به شادشدن خودتان کمک زیادی می کند.برای روزتان برنامه ریزی کنید. روزی که با برنامه شروع شود با رضایت هم به پایان می رسد.


20- برای روزتان برنامه ریزی کنید. روزی که با برنامه شروع شود با رضایت هم به پایان می رسد.


21- با آدم های مثبت وقت بگذرانید. فیلم ببینید و قدم بزنید.


22- صبح زود از خواب بیدار شوید. به موقع رسیدن به اتوبوس و مترو و تاکسی و محل کار هم شادتان می کند.

23- کار جوهر آدمی است. درست است؛ اما زیاد کار کردن هم خوب نیست. بهتر است از عواید آن کار لذت هم ببرید. همه آدم هایی که در بستر مرگ قرار می گیرند، می گویند کاش کمتر کار می کردند و بیشتر زندگی می کردند.


24- بخندید، آن هم زیاد


25- به دیگران پیشنهاد کمک بدهید. مثلا به خانم پیری که می خواهد از اتوبوس پیاده شود، کمک کنید، یا کمک کنید کودکی از پله پایین بیاید.


26- درباره اینکه مردم درباره شما چه فکر می کنند کمتر کنجکاوی کنید.


27- کمتر نگران باشید. تمام اتفاق هایی که در طول عمرمان نگرانشان هستیم یا اتفاق نمی افتند یا اگر بیفتند آن طوری نیستند که از قبل تصور می کنیم.


28- فکر نکنید که خیلی دیر شده. هیچ وقت خیلی دیر نشده.


29- هیچ وقت به این موضوع فکر نکنید که برای کار جدید یا حرکت جدید پیر شده اید. نه، شما پیر نشده اید.


30- هیچ وقت فکر نکنید که برای انجام کاری بسیار جوان هستید. زمانتان را هدر ندهید.


31- یادتان باشد ذهن شما می تواند به یک مکان خطرناک تبدیل شود، پس هیچ وقت تنهایی به آنجا نروید. وقتی حالتان خوب نیست، درباره احساساتتان با کسی حرف بزنید.


32- ترس یک احساس طبیعی است که در وجود همه هست. ترس را درک کنید اما نگذارید شما را در چنگش اسیر کند. وقتی ترستان را بشناسید، می توانید آن را زیر سلطه خود بیاورید.


33- از اسم ها توقع نداشته باشید. توقع داشتن باعث خشم و ناراحتی می شود.


34- از اینکه بگویید «نمی دانم» هراس نداشته باشید. سوال پرسیدن اصلا بد نیست. به فکر کردن درباره اینکه باید همه چیز را بدانید، دست بردارید.


35- راز بقا تماشا کنید. تماشای زندگی حیوانات و چگونگی زیست آن ها باعث شادی انسان ها می شود. 


36- از کلمات بی ارزش و بی معنی استفاده نکنید.


37- از یک نفر تعریف کنید. حتی اگر آن یک نفر، غریبه باشد.


38- برای کسی که پشت سر شما وارد جایی می شود، در را نگه دارید تا او هم با شما رد شود.


39- از کسی که در یا آسانسور را برای شما نگه داشته، تشکر کنید.


40- مثبت باشید حتی اگر حالتان خیلی بد است و مدام حس می کنید مثبت بودن فایده ای ندارد.

1- با جمع هماهنگ باشید. ساز مخالف زدن باعث ناراحتی خودتان می شود.

42- اگر در محیط کارتان خوش اخلاق و بگوبخند هستید، در خانه و نزد خانواده هم همین اخلاق را داشته باشید.

43- در جزییات مهم و ویژگی زندگی بچه هایتان شریک باشد. مثلا روز اول مدرسه کنارش باشید یا وقتی نمایش بازی می کند، به او لبخند بزنید.

44- آدم های اطرافتان را کوچک نکنید تا خودتان بزرگ شوید. این رفتار هیچ وقت جواب مثبتی در پی ندارد و باعث می شود دیگران مثل قبل به شما احترام نگذارند.

45- به زمان احترام بگذارید. همیشه سر وقت به قرارهایتان برسید تا احساس شرمندگی در شما رخنه نکند. شادی و شرمندگی با هم هماهنگی ندارند.

46- آدمی باشید که درباره اش حرف می زنید؛ یعنی حرف و عملتان یکی باشد.

47- از چک کردن ای میل و تلگرام و اینستاگرام در صبح زود دوری کنید. خبرهای خوب خودشان را به گوش شما می رسند.

48- امکان دسترسی به ای میل را از روی گوی تان پاک کنید تا مدام در تیررسی خبرهای مختلف نباشید.

49- دیگران را نصیحت نکنید و از آدم هایی که مدام می خواهند پند و اندرز بدهند، دوری کنید.

50- با دیگران همدلی کنید اما دلتان برای کسی نسوزد و برایشان سر تکان ندهید.

51- بچه هایتان را لوس نکنید.  درست است پدر و مادرها دوست دارند همه نیاز بچه هایشان را برآورده کنند اما همیشه هم خوب نیست که فرزندنان هر چیزی از شما خواست به او بدهید. 

52- تماس های از دست رفته گوشی تان را یکی یکی جواب بدهید.

53- در روز یک شیرینی یا یک شکلات بخورید.

54- کار امروز را به فردا نیندازید.

55- فروتن و متواضع باشید.

56- حتما در زندگی تان یک هدف مهم داشته باشید. مثل «من می خواهم پولدار شوم یا من باید یک آدم مشهور باشم.»

57- همیشه احساس واقعیتان را بگویید. اگر کسی از شما می پرسد حالتان خوب است و شما خوب نیستید، نگویید خوب هستم چون شما خوب نیستید.

58- از اشتباه کردن نترسید؛ بنابراین نمی توانید هیچ کاری شروع کنید.

59- مطمئن شوید که از اشتباهات گذشته درس گرفته اید و یک اشتباه را دو بار انجام نمی دهید.

60- وقتی به کسی چیزی می آموزید؟ همه نکته های مهم را به او بگویید.

61- بخشنده باشید.

62- همیشه نباید در شبکه های اجتماعی حضور داشته باشید. لحظه های جدید را تجربه کنید و در زمان زندگی کنید.

63- همیشه بگویید لطفا و اگر کسی برای شما کاری کرد، از او تشکر کنید.

64- بعضی وقت ها می توانید شادی را انتخاب کنید. یعنی اولویت اولتان شاید باشد بعد کارهای دیگر. اول شادی را انتخاب کنید.

65- بپذیرید. پذیرفتن اتفاق ها و هضم کردن آن ها  غم را دور می کند.

66- نگذارید ذهنتان مشغول چرندیات شود. وزنتان زیاد است خب کمش کنید. مدام فکر کردن به چاق بودن، باعث غم و ناراحتی می شود.

67- هر روز یک کار جدید انجام دهید، حتی اگر آن کار خیلی کوچک و خنده دار باشد. مثل باد کردن یک بادکنک یا دویدن و بازی کردن با یک بچه گربه.

68- قبل از شروع کار یا آزمودن تجربه ای جدید، کمی تحقیق کنید که این کار چقدر با روحیه شما سازگار است.

69- زمان های عصبانیت، خشم، اندوه و... را کم کنید. درست است همه این ها حس های طبیعی ماست  اما زیاده روی و اصرار بر ماندن در آ« حالت، باعث پایداری غم می شود.

70- از خوشحال بودنتان شاید باشید و لذت ببرید. هیچ وقت به این موضوع فکر نکنید که خوشحالی کاری بیهوده و اشتباه است.

71- به انتقام گرفتن فکر نکنید.

72- مردم را ببخشید.

73- اجازه ندهید تغییرات آب و هوا، خلق و خوی شما را عوض کند.

74- حداقل یک کتاب در ماه بخوانید.

75- حداقل با دو آدم جدید و غریبه در هفته صحبت کنید. 

76- در ماه با یک دوست قدیمی وقت بگذرانید. دوست دوران مهد کودک یا دبستانتان را به ناهار یا شام دعوت کنید.

77- زمان پیاده روی پیامک نزنید. همین طور در زمان رانندگی.

78- نفس عمیق بکشید و به این مسئله که در روز حداقل یک بار نفس عمیق بکشید، توجه داشته باشید.

79- این جمله را از آلبرت اینشتین همیشه به یاد داشته باشید؛ شما دو راه در زندگی دارید . اول: همه چیز در زندگی معجزه است. دوم: هیچ معجزه ای در زندگی وجود ندارد. شما اولی را انتخاب کنید.

80- از اینکه کسی به تلفن، پیغام و ای میل شما جواب ندارد، عصبانی نشوید. بعضی وقت ها صبر چیز خوبی است.

81- حداقل پنج بار در هفته ورزش کنید. حتی اگر ده دقیقه وقت دارید، ورزش کنید.
82- آب بنوشید، خیلی بیشتر از همیشه.

83- وقتی به داوری و قضاوت دعوت می شوید، اول همه حرف ها را بشنوید و بعد نظر بدهید. نظر دادن بدون فکر، همیشه اشتباه است.

84- به معنویات زندگی توجه کنید. نماز که می خوانید برای آن وقت خاصی درنظر بگیرید. جانمازتان را عوض کنید. روی جانمازتان گل بریزید.

85- اعتقادات دیگران را مسخره نکنید و علایقشان را زیر سوال نبرید.

86- حداقل یک بار در هفته با کودکان زیر هفت سال حرف بزنید. مطمئن باشید برای یک ماه شاد می شوید.

87- حداقل یک بار در هفته با کهن سالان بالای 70 سال صحبت کنید.

88- سعی کنید هر شب، سروقت و خوب بخوابید.

89- اگر نیمه شب از خواب می پرید و دیگر خوابتان نمی برد، کاری را انجام بدهید که دوست دارید. مثلا به گلدان ها آب بدهید.

90- یک کار خوب برای یک نفر انجام بدهید. اگر هر روز نشد، یک بار در هفته، این کار را انجام بدهید. مثلا در اتوبوس جایتان را به کسی بدهید که خسته تر است و سرش را به میله اتوبوس تکیه داده است.

91- بدون تحقیق به کسی مشاوره ندهید.

92- سعی کنید مردم را قبل از اینکه بشناسید، قضاوت نکنید. سعی کنید هیچ وقت کسی را قضاوت نکنید.

93- هر روز یک کلمه جدید بگیرید.

94- باید قبول کرد که همیشه هم اتفاق های خوب و خوش در زندگی نمی افتد. باید دوران سختی را به امید رسیدن روزهای خوش گذارند.

95- به پارک بروید و روی صندلی بنشیند و به کلاغ ها و گنجشک ها نگاه کنید. برای گربه ها غذا ببرید و شاخه شکسته درختی را قلمه بزنید.

96- حداقل در روز به یک نفر بگویید که دوستش دارید. مادر، پدر، همسر، فرزند و دوستتان منتظر شنیدن این جمله هستند.

97- لبخند بزنید. حتی وقتی تنها هستید.

98- این واقعیت را بپذیرید که همه مردم کاری را که شما انجام می دهید، دوست ندارند. به زور از آن ها «تایید» نخواهید. اگر کاری شما را راضی و شاد می کند، همین کافی است. نظر دیگران نباید خیلی برایتان مهم باشد.

99- یادتان باشد آنچه مردم درباره شما فکر می کنند، هیچ ربطی به شما ندارد.

100- خودتان را مشغول چند کار نکنید. تمرکز روی یک کار، همیشه بهتر جواب می دهد تا اینکه تمرکزتان را روی انجام چند کار تقسیم کنید.
101- وقتی شاد هستید، نگذارید هیچ چیزی شما را ناراحت یا خشمگین کند.

102- شما از همه مهم تر هستید. اول خودتان را دوست داشته باشید و بعد دیگران را؛ فداکاری بیش از حد باعث احساس شکست و اندوه طولانی می شود.

103- سعی کنید همیشه فقط شاد باشید.