«با هم به نتیجه نرسیدیم»، «مجبور شدیم ارتباطمان را قطع کنیم»، «نامزدی ما به هم خورد» و... اینها جملاتی است که معمولا پس از یک شکست عشقی شنیده میشود. جملاتی که هر چند کوتاه و ساده و واضح هستند، اما در پس هر کدامشان حکایتی تلخ و پیچیده نهفته است.
حکایتی که از یکسو پر از خاطرات هیجانانگیز و امیدآفرین است و از سوی دیگر وقتی به ناکامی میرسد، غمانگیزترین و اندوهناکترین تجربه فرد را رقم میزند. خوب یا بد، ارتباط عاطفی در جامعه کنونی ما، حقیقتی انکارناپذیر است. کم شدن نظارت خانوادهها، افزایش روزافزون وسایل ارتباط جمعی و عضویت در شبکههای اجتماعی و گروههای مختلف وجود این روابط را تسهیل کرده است؛ ارتباطاتی که در قالب دوستیهای اجتماعی، روابط ساده و معمولی دانشگاهی یا روابط رسمی و کاری آغاز میشود، اما به تدریج با گذشت زمان، شکل جدیتری به خود میگیرند و در نهایت به یک «ارتباط عاطفی عمیق» تبدیل میشود. حالا اگر دو طرف به بلوغ و پختگی قابل قبولی رسیده باشند، میتوانند درباره این ارتباط حرف بزنند و به گونهای منطقی آن را مدیریت کنند و به سامان برسانند، اما وای از آن روزی که یک یا هر دو طرف رابطه نتوانند تکلیف و مسئولیت خود را شناسایی کنند، آن وقت با ارتباطی پرتنش، پراضطراب و بیهدف مواجه میشوند و یک شکست عشقی سنگین و پرهزینه این پازل آزاردهنده را تکمیل خواهد کرد. در واقع بسیاری از جوانان و نوجوانان همانقدر که شیوه درست برقراری یک ارتباط عاطفی سالم را نیاموختهاند، به همان اندازه هم یاد نگرفتهاند با تمام شدن یک ارتباط چگونه کنار بیایند و حاصل این ندانستنها چیزی نیست جز شکلهای مختلف افسردگی، ایجاد خشم و حس انتقام، انجام رفتارهای نامعقول و خطرناکی همچون اسیدپاشی و حتی قتل.
ادامه مطلب ...